- پنجه کردن
- پنجه افکندن، پنجه در زمین فشردن، ثبات قدم نمودن، قبض کردن گرفتن
معنی پنجه کردن - جستجوی لغت در جدول جو
- پنجه کردن ((~. کَ دَ))
- نبرد کردن، درافتادن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
گریختن، گریزانیدن پراکنده ساختن متفرق گردانیدن پراکنده ساختن متفرق گردانیدن، خاموش کردن، دفع و محو کردن، منکر شدن، عاجز گردیدن، عاجز گردانیدن، نرم ساختن، نومید کردن
در حمایت کسی یا چیزی در آمدن زنهار خواستن پناه بردن التجا
پناهنده شدن، پناه بردن
رنجاندن، آزرده ساختن، رنج دادن، برای مثال هر که با پولادبازو پنجه کرد / ساعد مسکین خود را رنجه کرد (سعدی - ۷۵)
چانه زدن دربارۀ قیمت چیزی بعد از ختم معامله
رشته ای را باز کردن و به صورت پنبه درآوردن، کنایه از پراکنده کردن، متفرق ساختن، برای مثال پنبه کنم لشکرشان را چنان / کز تنشان پنبه شود استخوان (امیرخسرو - مجمع الفرس - پنبه کردن) ، کنایه از نرم کردن، کنایه از عاجز کردن
ناز کردن رعنایی فروختن
پرداختن به
کامل کردن با تمام رساندن، مهیا کردن کسی برای اجرای عملی
از هم دریدن شکافتن بریدن قطع کردن
جان بخشیده به زندگی بازگرداندن حیات بخشیدن احیاء، از تنگدستی و فقر بیرون آمدن سامان دادن به کار کسی. زنده کننده احیا کننده محیی
زندگی کردن، گذران کردن
خندیدن
بعیادت رفتن پرسش و تعقد کردن: (صحت ارخواهی در این دیر کهن خستگان بینوا را پرسه کن) (ابوالقاسم مفخری)
غایب گشتن غیبت کردن محجوب شدن محجوب ماندن اغشا، روگرفتن پوشیدن روی با حجاب
فرو ریختن قسمتهایی از سقف و دیوار قنات واریز کردن قنات
پذیرفتن قبول کردن
ثقل کردن، رو دل کردن
رفتن به نرم و نه بشتاب
پناهیدن یا بکسی یا چیزی پناه بردن، پناه گرفتن بوی التجا ملتجی شدن
دو رنگ کردنسیاه و سفید کردن ابلق ساختن: عدل تو سایه ایست که خورشید را ز عجر امکان پیسه کردن آن نیست در شمار. (انوری)
پیشه کردن کاری را. حرفه خود ساختن آنرا شغل خویش قرار دادن آنرا آن صنعت ورزیدن: چو بشناخت آهنگری پیشه کرد کجازو تبر اره و تیشه کرد. (شا)
وصله کردن در پی کردن رقعه دوختن، سخت شدن پوست کف دست و پا سینه زانو و غیره بسبب تماس کار بسیار و راه رفتن مدام: یکی مشت در کارم از کینه کرد که همچون شتر سینه ام پینه کرد. (یحیی کاشی)
سماجت و پا فشاری کردن
شکنجه دادن
کنایه از دربارۀ مطلبی بیش از حد سماجت و پافشاری کردن، اصرار کردن، در پزشکی ورم کردن لثه، چرک و ورم کردن پای دندان
ستبر شدن پوست به ویژه در کف دست و پا در اثر زیاد کار کردن یا میانۀ پیشانی در اثر سجدۀ بسیار، پینه بستن
تخمه کردن، فاسد شدن غذا در معده که سبب سوء هضم می شود
شکنجه دادن، رنج و آزار دادن، آزار کردن متهم با آلات و ادوات شکنجه تا از او اقرار بگیرند
پیشه کردن، پیشه ساختن، کاری را حرفه و شغل خود قرار دادن
گلوله کردن گرد ساختن یا غنچه کردن لب، جمع کردن و مانند غنچه ساختن لب را
(کشتی) داوی است از کشتی و آن پای خود را در پای حریف بند کرده زور بر سینه حریف آوردن است: خصم را کنده چو کردی زغمش فارغ ساز، دست را بر شکمش بند و بدورش انداز، (گل کشتی)، کنده بر پای مجرم و متهم و غیره نهادن: مشارالیه بمیانه گرایلی رفته: علی خان را کنده و دو شاخه کرده